این آبگوشت
امروز ظهر وقتی که اوّلین قاشق از آب دوغ خیار را قورت دادم
دلم آبگوشت خواست
هنوز قاشق دوم را پر نکرده بودم که خیال ِ تو سراسر ِ وجودم را پر کرد
به گمانم آبگوشت خوردن با تو خیلی به جان ِ آدم می چسبد .
دومین قاشق را با این خیال قورت دادم که یک روز صبح زود برمی خیزم
و نخود و لوبیاهای خیسانده شده را در هرکاره سنگی میریزم
و گوشت ها و سیب زمینی را با دقت می شویم و همه را در هرکاره می ریزم
و تا نصفه آبش می کنم و روی حرارت ملایم می گذارم
تا آهسته آهسته برای خودش قل قل کند
بعد می روم روی کانپه می نشینم و میل بافتنی ام را دست می گیرم
و باقی مانده ی شال گردنت را می بافم
حوصله ام که سر رفت می روم سراغ کتاب خواندن و گردگیری
البته قبلش باید نمک غذا را بچشم .
ظهر که شد ریحون هایی را که از قبل از باغچه ی مان چیده بودم
را می شورم و در یک بشقاب کوچک می ریزم
ترشی و سالاد را هم در کاسه های کوچولو ظرف می کنم
پیاز را هم فراموش نمی کنم
و تو مثل هر روز تلفن می زنی که " چی لازم داری ؟ "
و من می گویم :" نون ، نون سنگک "
و تو باز می گویی :" آبگوشت ؟ " و من " اوهووم . زود بیا "
تو با دو تا نان سنگک از راه می رسی و با همان پیراهن ِ صورتی کمرنگ
و شلوار طوسی ات می نشنی کنار سفره ی یک در یکمان ؛
من هم چشم غرّه می روم که باز با دست ِ نشسته !!؟ با این لباس ها !!؟
و تو هم عین بچه ها بهانه گیری می کنی که بــــــی خیال ، غذا رو بیار !
و من هم مثل مادر های مقتدر می گویم :"پاشو ببینم" و باز تو مثل هرروز تسلیم می شوی
دست هایت را که شستی می آیی و کنار سفره می نشینی
دستت را مشت می کنی که روی پیاز بکوبی
و یادت می آید که من پیاز ِ مشت خورده دوست ندارم !
با چاقو نصفش می کنی و زیر چشمی نگاهم می کنی که یعنی فقط به خاطر ِ تو
نان های تلیت شده را در کاسه ی گل قرمزی ِ پر از آبگوشت می ریزی
و شروع می کنیم به خوردن و بعد تو زور بازویت را در له کردن گوشت ها نشان می دهی
و باز من ادا در می آورم که گوشت دوست ندارم
و نوبت چشم غرّه رفتن ِ تو می رسد و این بار من تسلیم می شوم ..
امروز قاشق قاشق ِ آب دوغ خیار را با خیال ِ تو خوردم
اصلاً آب دوغ خیار با خیال ِ تو از آبگوشت های بدون ِتو هم خوشمزه تر است
نظرات شما عزیزان: